دوتا نعمت به ما داده خدامون
ولی ما یادمون میره چی داریم
اون از امنیت و این از سلامت
برای هردوتاشون بی قراریم

لباس رزم خاکی یا سفیده
از این رنگا سفر آغاز میشه
تا سر وا می کنن زخما ، یکیمون
پرستار و یکی سرباز میشه

یکی تو سنگر علم ایستاده
یکی جبههَ ش حوالیِ دمشقه
دلامون قرصه با رزمنده هامون
خدا رو شکر کارا دستِ عشقه

"خدا رو شکر توی جبهه هامون
علم از دست سربازی نیفتاد
الهی زنده باشی ای دلاور
خدا پشت و پناهت، دس مریزاد"

کنار تخت بیمارش همیشه
یه ذکرِ بی نشونی داشت رو لب
واسه تسکینِ دردای مریضش
مرتّب زیر لب می گفت؛ زینب

رو میزش قاب عکسی از حرم داشت
یه وقتا ابر چشماش تیره می شد
یه گوشه می نشست و اشک می ریخت
به عکسای شهیدا خیره می شد

"لباس رزمش و پوشیده حالا
پرستاری که دائم توی جنگه"
تو درمونگاهه ، تو خطِّ مقدّم
سلاحش قرص و تب سنج و سرنگه

خدا رو شکر توی جبهه هامون
علم از دست سربازی نیفتاد
الهی زنده باشی ای دلاور
خدا پشت و پناهت، دس مریزاد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *