خانه‌ای برای صدای ایمان و امید

قصه مادری

یه آلبوم پر از عکس های قدیمی

شده مونس روز و شبهای مادر

دو تا چشم کم سو به در مونده اما

گلایه نکردند لبهای مادر‌

الان چند ساله که دلخون نشسته

تو کنج اتاقش یه ابر بهاری‌

توی خانه سالمندان یه عمره‌

دیگه خو گرفته به چشم انتظاری

پرستارا‌ خوبن ولی واسه مادر

نمیتونه هیچ کس مث بچه باشه

با اینکه دلش خونه از بی وفایی‌

ولی باز دعاش شادی بچه هاشه‌

رمق رفته از زانوهاش اما بازم

مث کوه پر قدرت و استواره‌

با بیماری میسازه‌ لبخند بر لب

واسه خانوادش ولی بی قراره

مادر محبتش‌ یه پرتو از محبت خداست

مادر همیشه‌ بیشتر از خودش‌ به‌ فکر بچه‌هاست

مادر دلم براش تنگ شده مادر من کجاست

واسه روز مادر خودش آش میپخت

همه بچه ها دور اون جمع بودن

نوه هاش‌ دور و

برش‌ شاد و خندون

اونا مثل پروانه و شمع بودن‌

مرور همین خاطرات قدیمی

میشونه‌ رو لبهاش یه لبخند بی جون

تو این گیر و دارا صدای در اومد

شاید واسه مادر رسیده یه مهمون

یه مهمون که نه کلی مهمون رسیده

میان بچه ها یک به یک شاد و خندون

دعا میکنه خوب و خوشبخت باشن

دعا میکنه واسشون از دل و جون

دل مادرو شاد کردید الهی‌

که غم آدرس خونتونو ندونه‌

دعام هست پشت سر زندگیتون‌

خدا با دل مادرا مهربونه

مادر محبتش‌ یه پرتو از محبت خداست

مادر همیشه‌ بیشتر از خودش‌ به‌ فکر بچه‌هاست

مادر دلم براش تنگ شده مادر من کجاست

دیدگاهتان را بنویسید